رادين عزيزمرادين عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

عزيز دردونه ي مامی و بابایی

احوالات مامان در سه ماهه اول بارداري

1391/8/30 14:39
نویسنده : شهره
210 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روي ماهت ، قربون اون روي ماهت برم كه نميدونم قراره شكل كي بشي ، فقط اين رو ميدونم كه بي حد و اندازه دوستت دارم. 20800000

امروز ميخوام برات از حال و روز اوايل بارداريم بنويسم 

07400000ماماني دچار كمردرد و گاهي دل درد ميشدم طوريكه بعضي مواقع استرس مي گرفتم و ترس تمام وجودم رو ميگرفت.

07400000چند روزي صبح ها دچار گرفتگي گوش ميشدم طوريكه باد تو گوشهام مي پيچيد و كيپ ميشد ، هر كار ميكردم باز نميشد ، تا چند ساعتي اينطور بودم تا خودش بعد خود به خود خوب ميشد دكتر ميگفت بخاطر فشار بارداري هست.

07400000توي خواب پاهام خواب ميرفت و پهلوم مي گرفت طوريكه يه بار از درد و گرفتگي پاهام فرياد زدم و باب جونت با يه هول و هراسي از خواب پريد و ترسيده بود ولي واقعا مامان تقصيري نداشت گلم.

07400000ديگه برات بگم گلم كه دهن مامان اكثر صبحها خشك خشك ميشه ، شبها زياد دستشويي ميرم البته همه ميگن اين حالات طبيعي هست. از آمپولهام كه نگو نفس مامان ، پروژسترونم حسابي كبودم كرده و همينطور هپارين هم كه اذيت ميكنه. يه بار براي زدن آمپولم به درمانگاه رفته بودم ، خانمي كه ميخواست آمپولم رو تزريق كنه بهم گفت از بس بازوهات لاغر و استخوني هست نميدونم به كجات بزنم . خندونک

07400000از بوها نگو كه بابا جونت جرات زدن يه عطر و اسپري هم نداره ، كلا" به همه ي بوها حساس شدم حتي بوهاي مطبوع و خوشايند ، فرقي نداره گلم.

07400000اكثر مواقع هم ظاهرا فشارم پايين مياد و عرق سرد ميكنم و بي حال ميشم ، دكتر جون ميگه اين جور مواقع به پهلوي چپ بخوابم و پاهام رو بالاتر از سطح بدنم قرار بدم و يه چيز شيرين ميل كنم تا خوب بشم. يه مرتبه يادمه كه براي اولين بار ميخواستم تنها مطب دكتر برم و توي راه همچين حالي بهم دست داد ، خدا رو شكر كه نزديك مطب بودم و سريع با يه ماشين دربستي خودم رو رسوندم.

قربونت برمممممممممم كه اينطوري ميخواي وجود خودت رو به مامان نشون بدي و نميدوني كه مامان همه جوره همه چيز رو بخاطر شما تحمل خواهد كرد.

عشقم عاشقتمممممممممممممممم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)