هفته ي بيستم
20 هفتگيت مبارك عشقمممممممممم
بيست هفته است كه با هم هستيم و لحظه ها رو با هم پشت سر ميزاريم .اميدوارم باقي هفته ها هم به خوبي و خوشي و با سلامتي عسل مامان طي بشه. الان تغييرات اين هفته ي نونوي من اينه : وزن حدود 260 گرم ، اندازه 15 سانتي متر تقريبا اندازه يك كدو سبز كوچك كه الهي مامان قربونش بره.ظاهرا" موهاي قشنگت هم در حال جوانه زدن هست .
واي خداي من كي اين روزها طي ميشه و من پسر قشنگم رو تو آغوش مي گيرم ،خداي من صحيح و سالم حفظش كن.
نميدوني چقدر خوشحالم كه ديگه ميدونم عشق مامان يه پسر هست و ديگه بايد براي انتخاب اسمش سريع تصميم بگيريم.حالا تو هفته هاي ديگه راجع به اسمت برات مي نويسم.
از هفته ي پيش كه سونو انجام دادم ديگه تكون ها و حركات قشنگت رو حس ميكنم. فسقلي جونم خيلي دوستت دارم و بابت لحظه هاي با تو بودن خدا رو شكر ميكنم و ازش ميخوام كه اين لحظه هاي شيرين و ناب رو به همه ي دوستاي منتظرم هديه كنه.
عزيز دلم برات بگم كه اين هفته دوباره وقت چكاپ داشتم طبق معمول هر دفعه دكتر معاينه كرد و ضربان قلب شما رو چك كرد ، خدا رو شكر همه چيز خوب بود. البته ناگفته نماند كه طبق معمول هميشه قبل از رفتن به مطب دكتر ، كلي استرس داشتم آخه دكتر مامان كلي روي وزن حساس هست با اينكه همه چيز رو رعايت مي كنم ولي اگه خدايي نكرده يه دفعه اضافه وزن زياد داشته باشم كلي قشقرق به راه ميندازه .
حالا مامان ببين چه كار ميكنه ، وقتي بلافاصله داخل اتاق دكتر ميشم تا قبل از وارد شدن دستيارش و خود دكتر ، روي ترازوي اتاقش ميرم ، وزنم رو چك ميكنم و با سري قبل مقايسه ميكنم چنانچه تفاوت فاحشي با سري قبل نداشته باشه با آرامش ميشينم تا دستيارش بياد و وزن و فشارم رو كنترل كنه و بعدش هم كه خود دكتر جونم مياد . خلاصه مادر جون همش استرس دارم كه مبادا وزنم يه دفعه بالا رفته باشه و دكتر بخواد دعوام كنه . به قول بابا جونت ميگه اونقدر كه من از دكترم حساب مي برم از بابايي حساب نمي برم .
دكتر بالاخره اجازه داد بعضي چيزها مثل خرما ،عسل و مربا هم بخورم همينطور عرق بيدمشك و ماءالشعير نوش جان كنم .
خب ديگه عشق مامان خيلي دوستت دارم ،محكم بچسب بهم تا به موقع و صحيح و سالم بياي تو بغلم . بوسسسسسسسسسسسس